مسابقه تمرکز و تقلید صدا، در حقیقت قرار است میزان دقت و قدرت تمرکز شرکت کنندگان بر مطالب گفته شده را به چالش بکشد.
شیوهی اجرا:
به این صورت است که مجری، متن آماده شده را میخواند و از هریک از شرکت کنندگان میخواهد پس از شنیدن کلمهی خاصی، صدای مشخصی را تولید کنند.
برای مثال، از یکی از شرکت کنندگان میخواهد پس از شنیدن کلمهی قطار، خمیازه بکشد یا قار قار کند!!!
در اینجا یک نمونه از همین مسابقه را برای استفاده قرار دادهام.
در این نمونه ما ۴ شرکت کننده داریم و به ترتیب از هریک میخواهیم تا پس از شنیدن نام «کلاغ» صدای مرغ، «اسب» صدای کلاغ، «مرغ» صدای جوجه و «جوجه» صدای گوسفند درآوردند.
از هریک از این نام ها ۱۰ بار در متن استفاده شده است. در پایان کسی که بیشترین میزان حضور ذهن و سرعت عمل را داشته است به عنوان برنده اعلام میکنیم.
توجه داشته باشید که شما میتوانید تعداد شرکت کنندگان، اسامی ذکر شده، و صداهایی که باید تقلید شوند را مطابق سلیقه و تمایل خود، ویرایش نمایید.
در ادامه، یک نمونه از این مسابقه، برای استفاده یا الگو برداری، قرار داده شده است. همچنین در صورت تمایل میتوانید در انتهای همین یادداشت، فایل Pdf آمادهی پرینت این مسابقه را دانلود نمایید.
متن کامل مسابقه
توضیح: با شنیدن هریک از اسامی زیر در طول قصه، صدای گفته شده را تقلید کنید.
کلاغ: صدای مرغ
مرغ: صدای جوجه
اسب: صدای کلاغ
جوجه: صدای گوسفند
بچه که بودیم تو کتابای درسیمون حسنک کجایی رو میخوندیم! هرچند آخرش هم نفهمیدیم حسنک کجا رفته بود! من که یادم نمیاد؟ شما یادتونه؟
نکته جالب درس حسنک کجایی البته بیقراری حیونای خونگیش بود که نمیتونستن دوریشو تحمل کنن!
یادتونه یارو چه جک و جونورایی نگه میداشت؟ بز؟ الاغ؟ اسب؟ عه! چی شد؟! اسب؟ اسبش صدا کلاغ میده پس چرا؟ عجب گرفتاری شدیما! کلاغم داشت؟ خب! گویا از اتاق فرمان اشاره میکنن که کلاغ ش هم صدای مرغ میده!
اینجا چرا همه چی قاطی پاطیه پس؟ جوجه ش صدای چی میده؟ صدای گوسفند؟ سپاسگزارم! بعد اون جوجه ها که به سیخ میکشیم هم همین صدا رو میدن یا که چی؟ خب! متوجه شدیم همین صدا رو میدن! خسته نباشید!
القصه! این حیوونا مدام بیقراری میکردن و هی اینور اونور داد میزدن حسنک کجایی؟ حسنک چرا نمیایی و از این حرفا! تا وقتی که بالاخره جوجهی حسنک به ذهنش رسید بره از مامان مرغش بپرسه ببینه حسنک روزای قبل صحبت خاصی میکرده یا نه!
مامان مرغه یه ذره فکر کرد و به ذهنش رسید که دیروز از حسنک حرف سیاسی شنیده و تازه! قبلنا شنیده خواجه بوسهل زوزنی هم دنبال حسنکه! و احتمالا با این وضعیت حسنک باید متواری شده باشه! فلذا رفت و در یه مجمع عمومی همراه جوجه کوچولو یافته هاشو با کلاغ و اسب به اشتراک گذاشت!
کلاغه که صدای مرغ میداد که اصلا نمیدونست خواجه بوسهل زوزنی کی هست! اسب هم که کلاغ تر از این حرفا بود که اینا رو بفهمه! آخه اصلا این مال کتاب سوم دبیرستان بود، به اینا ربطی نداشت! من نمیدونم این مرغه با چه اعتماد به نفسی رفت به اینا گفت چی شده!
لذا، مرغ بدبخت که گیر یه سری کلاغ و اسب افتاده بود رفت و با الاغ حسنک که به دانایی شهره بود (ببینید این حسنک دیگه چه بدبختی بوده که الاغش به دانایی شهره بوده؛ یعنی دیگه من موندم ببینید بقیه جک و جونوراش چه اسبایی بودن!) بله! میره و مطرح میکنه و به ذهن الاغه میرسه که این دوتا قصه اصلا چه ربطی به هم دارن؟ بابا این مال دوران معاصره، اون مال قرن پنج و ایناس! و با بیان عبارت:«گیر عجب مرغ کلاغی افتادم! بدبخت اون جوجه هه که تو ننهشی!» به خوردن ینجه های تر و تازه ای که داشت ادامه میده!
در همین حین که مامان مرغه دنبال زورکی بیرون کشیدن حسنک از لای کتاب ادبیات سوم دبیرستان بود جوجه کوچولو یه سرکی به این ور اون ور کشید و متوجه شد حسنکِ در به در رفته یه گوشهی آغل که قبلا جای اسب بود نشسته و داره زار زار گریه میکنه! جلو رفت و همونطور جیک جیک کنان پرسید: چی شده داداچ؟
و حسنک جواب داد که چقدر شب عیدیه خستهس و احساس بدبختی میکنه و میخواسته زن بگیره و رفته خواستگاری و چون آه در بساط نداشته مثل کلاغ بالاشو گرفتن و با لگد انداختنش بیرون و یه ذره دیگه از این ناله ها! (آخه چرا با جوونا مردم اینجوری میکنید که یه جوجه بخواد بیاد واسه آدم دل بسوزونه؟)
خلاصهی کلام! از اونجا که از قدیم گفتن عقل همه چی بعض آدمیزاده! جوجه یه راه فوق العاده پیشنهاد کرد که تا اون لحظه به ذهن حسنک نرسیده بود و از بدبختی نجاتش داد! چه راهی؟ هیچی! پیشنهاد کرد حسنک بره کلاغ و رنگ کنه جای قناری بفروشه! مرغ و اسب م به عنوان مهریه و پشت قبالهای و اینا پشنهاد بده به خانواده ی اون دختره که میخواد (نخندید! مرغ الان کیلویی خداتومنه! اسبم که اصلا گیر کسی نمیاد! به خودم پیشنهاد بدن قبول میکنم!) و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه!
حسنک درجا رو به جوجه گفت: «بچه کوجای اینقد شوجای؟ پس خودت چی؟» جوجه در به در که کپ کرده بود تعهد داد که وقتی بزرگ شد روزی دوتا تخم دو زرده بزاره و دیگه هم زیر و رو نکشه!
و اینطور بود که حسنک و خانومش و جک و جونوراشون به خوبی و خوشی تا پایان عمر در کنار هم زندگی کردند!
دریافت فایل Pdf
شناسنامهی مسابقه:
عنوان: مسابقه تمرکز و تقلید صدا
جنیست مخاطب: مشترک
سن مخاطب: مناسب برای سنین ۹ تا ۱۶ سال
زمان مورد نیاز: 10 الی ۱۵ دقیقه
[پیشنهاد: جهت مشاهدهی سایر مسابقات و بازیها، به گنجینهی مسابقات آقای صحنه مراجعه کنید.]